خسرو گلسرخی
در تاریخ 21/11/1385 ساعت 11:15 شبكه 3 سيما دفاعيات خسرو گلسرخي را با سانسور بخشهايي در برنامه «فوقالعاده» براي دومین بار پس از 33 سال پخش نمود. ( اولین بار در 29 بهمن سال 57 در پنجمین سالگرد اعدام وی - نقل از ويکي پديا). پس از آن بلافاصله سخنراني دكتر رحيم پورازغدي پخش شد كه ميگفت اينها به هر حال جاهل بودند و فكرشان به خاطر جهل و ناداني بود اما با رژيم شاه مبارزه ميكردند و چند بار روي ناداني و جهالت آنها تاكيد كرد و گفت با اين كه امام علي و امام حسين را قبول داشتند ولي نادان بودند. بعد معلوم شد با كلي ترس و احتياط و مصلحت و سبك سنگين كردن و با فتواي آقاي ضرغامي مجوز پخش گرفته است. ( البته امسال تعداد زیادی از فیلم های انقلاب از آرشیو محرمانه ی صدا و سیما خارج شد، از جمله سخنرانی 12 بهمن آیت الله خمینی در بهشت زهرا )
جالب اينجاست كه برخي گروههاي چپ متن سخنان اسلامي و ديني گلسرخي را سانسور ميكنند و گروههاي مذهبي هم سخنان ماركسيستي او را! خلاصه هر كس سعي در مثله كردن تاريخ به نفع خود دارد و آنچه به جا ميماند حقيقتي تكه پاره شده است كه امكان شناخت و قضاوت و نقد درست را از ميان ميبرد. به هر حال «انكار تاريخ» و آنچه كه - هر چه بوده - بخشي از وقايع تاريخي سرزمين ما بوده منجر به اين نخواهد شد كه «حقيقت» براي هميشه از ميان برود.
در زیر قسمتی از زندگی نامه، وصیت نامه و متن کامل دفاعیه ی گلسرخی آمده است. ( قسمت هایی که توسط شبکه ی 3 سانسور شده به صورت جملات زیر خط دار مشخص شده است. )
بخشی از زندگینامه
خسرو گلسرخي متولد دوم بهمن ماه 1322 شمسي در شهر رشت است. در كودكي پدرش قدير را از دست داد. مادرش شمس الشريعه وحيد، او و برادر دو ساله اش فرهاد را به شهر قم نزد پدربزرگ مادري شان حاج شيخ محمد وحيد برد. وحيد، مرد مبارزي بود كه روزگاري در نهضت جنگل ، در كنار ميرزا كوچك خان جنگيده بود. خسرو توسط وي تعليم ديد و تحت تأثير مبارزات و نظرات وي واقع شد و حتي شعرهايي به نام "جنگلي ها" و "دامون" در اين رابطه گفت و نام فرزندش را نيز "دامون" گذاشت. (دامون به معني پناهگاه، و انبوهي و سياهي جنگل است). در سال 1341، پس از درگذشت پدربزرگش همراه برادرش فرهاد به تهران رفت و در اتاقي كرايهاي در محله امين حضور سكني گزيد. او شب ها درس ميخواند و روزها كار ميكرد.
خسرو در اين سالها، از ادبيات نيز غافل نبود دوران شكوفايي فكري و فعاليت چشمگيرش در مطبوعات را ميتوان در سالهاي 48 تا 52 كه سال دستگيريش توسط ساواك است دانست. اما كار جدي اش را در شعر از سال 45 شروع كرد. گلسرخي در سال 48 با عاطفه گرگين، دوست همرزمش ازدواج كرد و داراي فرزندي به نام "دامون" شد كه اكنون با مادرش عاطفه گرگين در پاريس زندگي ميكند. يك هفته بعد از دستگيري خسرو گلسرخي، عاطفه گرگين نيز كه به وسيله يكي از همكارانش از دستگيري خسرو آگاه شده بود دستگير شد و با به زندان افتادن او به ناچار سرپرستي فرزندش به برادرش سپرده شد.
او در سحرگاه روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به جرم شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی، عليرغم آن كه به خاطر بودن در زندانِ ساواك هرگز نميتوانست در طرح گروگان گيري رضا پهلوي شركت داشته باشد، به همراه دوست همرزمش کرامتالله دانشیان به خاطر عقاید مارکسیستی و دفاع از عقایدش و محکوم کردن شاه و اعمال رژیمش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند.
وقتی دادگاه نظامی حكم اعدام گلسرخی و دانشیان را قرائت كرد آن دو فقط لبخند زدند و بعد دست یكدیگر را فشردند و در آغوش هم فرو رفتند.
محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواك را برانگیخت آنها به تكاپو افتادند تا شاید در آخرین لحظات در آنها رسوخ كنند. به آنها كه با شكیبایی منتظر تیرباران بودند پیشنهاد شد كه از شاه تقاضای عفو كنند اما آنها فقط پوزخند زدند. ساواك وقتی دید با هیچ حربه ای قادر به فریب آنها نیست به گلسرخی پیشنهاد داد كه دامون پسرش را قبل از تیرباران ببیند. اما گلسرخی به این پیشنهاد هم جواب منفی داد، زندگی كه او می خواست از دست بدهد تا به وظیفه اش عمل كند آری برای او مرگ یك وظیفه بود. وقتی از او تقاضای ندامت نامه می كنند تا در نتیجه دادگاه تخفیف دهند، او می گوید هیچ كس از زندگی در كنار زن و فرزند گریزان نیست. من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم اما راهی را كه انتخاب كرده ایم باید به پایان ببریم. مرگ ما حیات ابدی است ما می رویم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامت نامه بنویسم كمر مبارزان را خرد نكرده ام ؟؟؟
در سحرگاه 29 بهمن در میدان چیت گر تهران وقتی او را به چوبه اعدام بستند از آن ها می خواهد چشمانش را نبندند.
او در وصیت نامه اش می نویسد :
من یك فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میكنم. و شما آقایان فاشیست ها كه فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدركی به قتلگاه میفرستید، ایمان داشته باشید كه خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب شما را خواهد شكافت. شما ایمان داشته باشید كه حكومت غیرقانونی ایران كه در 28 مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریكا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم كشیده ایران واژگون خواهد شد.
ضمنا“ یك عدد حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یك هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.
خسرو گلسرخی هم اکنون به همراه تنی چند از دیگر مبارزان زمان شاه مانند کرامتالله دانشیان(دوست و همرزمش که با او اعدام شد), محمد حنیف نژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان(از پایهگذاران سازمان مجاهدین)، و علی میهن دوست (از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین) و گروه بیژن جزنی که به همراه 8 نفر دیگر از همراهانش در ۳۰ فروردین ۵۴ در تپههای اوین کشتهشدند، در قطعه سی و سه بهشت زهرا به خاک سپرده شدهاند. یادشان گرامی باد.
متن کامل دفاعيات : (قسمت هایی که توسط شبکه ی 3 سانسور شده به صورت جملات زیر خط دار مشخص شده است.)
انالحياة عقيده و جهاد. سخنم را با گفتهاي از مولاحسين شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم. من كه يك ماركسيست-لنينيست هستم براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم. من در اين دادگاه براي جانم چانه نميزنم و حتي براي عمرم، من قطرهاي ناچيز از عظمت خلقهاي مبارز ايران هستم خلقي كه مزدكها و مازيارها و بابكها، يعقوب ليثها، ستارها و حيدر اوغليها، پسيانها و ميرزا كوچكها، ارانيها ، روزبهها و وارطانها داشته است. آري من براي جانم چانه نميزنم چرا كه فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز كردم اسلام حقيقي در ايران همواره دين خود را به جنبشهاي رهايي بخش ايران پرداخته است. سيد عبدالله بهبهاني ها، شيخ محمد خياباني ها نمودار صادق اين جنبش ها هستند و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به جنبشهاي آزاديبخش ملي ايران ادا ميكند، هنگامي كه ماركس ميگويد: "در يك جامعه طبقاتي ثروت در سويي انباشته ميشود و فقر و گرسنگي و فلاكت در سوئي ديگر در حاليكه مولد ثروت طبقه محروم است" و مولا علي ميگويد: "قصري برپا نميشود مگر آنكه هزاران نفر فقير گردند" نزديكيهاي بسياري وجود دارد چنين است كه ميتوان در اين تاريخ از مولا علي به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان پارسي ها و اباذر غفاري ها.
زندگي مولا حسين نمودار زندگي كنوني ماست كه جان بر كف براي خلق هاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه ميشويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد هر چند يزيد گوشهاي از تاريخ را اشغال كرد ولي آن چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد راه مولا حسين و پايداري او بود، نه حكومت يزيد. آن چه را خلق ها تكرار كردند و ميكنند راه مولا حسين است. بدينگونه است كه در يك جامعه ماركسيستي اسلام حقيقي بعنوان يك روبنا قابل توجيه است و ما نيز چنين اسلامي را اسلام حسيني و اسلام علي تاييد ميكنيم. اتهام سياسي در ايران نيازمند اسناد و مدارك نيست خود من نمونه صادق اينگونه متهم سياسي در ايران هستم، در فروردين ماه چنان كه در كيفر خواست آمده به اتهام تشكيل يك گروه كمونيستي كه حتي يك كتاب نخوانده است دستگير ميشوم. تحت شكنجه قرار ميگيرم (يكي از عمال ساواك فرياد ميزند:دروغه) و خون ادرار ميكنم بعد مرا به زندان ديگري منتقل ميكنند آن گاه هفت ماه بعد دوباره تحت بازجويي قرار ميگيرم كه توطئه كردهام. دو سال پيش حرف زدم واينك به عنوان توطئهگر در اين دادگاه محاكمه ميشوم. اتهام سياسي در ايران اينست كه زندانهاي ايران پر است از جوانان و نوجواناني كه به اتهام انديشيدن و فكركردن و كتاب خواندن توقيف و شكنجه و زنداني ميشوند. آقاي رئيس دادگاه همين دادگاه هاي شما آنها را محكوم به زندان ميكند. آنان وقتي كه به زندان ميروند و برميگردند ديگر كتاب را كنار ميگذارند مسلسل بدست ميگيرند.
بايد به دنبال علل اساسي گشت معلولها فقط ما را وادار به گلايه ميكند چنين است كه آنچه ما در اطراف خود ميبينيم فقط گلايه است. در ايران آنان را به خاطر داشتن فكر و انديشيدن محاكمه ميكنند چنانكه گفتم من از خلق جدا نيستم و نمونه صادق آن هستم اين نوع برخورد با يك جوان كسي كه انديشه ميكند يادآور انگيزيسيون و تفتيش عقايد قرون وسطايي است. يك سازمان عريض بوروكراسي تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد كه تنها يك بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است كه بنام اداره نگارش خوانده ميشود. هر كتابي قبل از انتشار به سانسور سپرده ميشود درحاليكه در هيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست و بدينگونه است كه فرهنگ موميايي شده كه خاسته از روابط توليدي بورژوازي كمپرادور در ايران است در جامعه مستقر گرديده است و كتاب و انديشه مترقي و پويا را سانسور شديد خود خفه ميكند ولي آيا با تمام اين اعمالي كه صورت ميگيرد با تمام اين خفقان ميتوان جلوي اين انديشه را گرفت؟ آيا در تاريخ شما چنين نموداري داريد؟ خلق قهرمان ويتنام نمودار صادق آن است.پيكار ميكند و ميجنگد پوزه تمدن B52 آمريكا را بر زمين ميمالد. در ايران ما با ترور افكار و عقايد روبرو هستيم، در ايران حتي به زبانهاي بالنده خلقهاي ما مثل خلقهاي بلوچ، ترك و كرد اجازه انتشار به زبان اصل نميدهند، چرا كه واضح است آنچه كه بايد به خلقهاي ايران تحميل گردد همانا فرهنگ سوغاتي امپرياليسم، آمريكا كه در دستگاه حاكمه ايران بستهبندي ميشود ميباشد. توطئههاي امپرياليسم هر روز به گونهاي ظاهر ميشود اگر شما در زماني كه نيروهاي آزاديبخش الجزاير مبارزه ميكردند آن زمان را در نظر بگيريد، خلق الجزاير با دشمن خود رودررو بود يعني سرباز، افسر و گشتيهاي فرانسوي را ميديد و ميدانست دشمن اينست ولي در كشورهايي نظير ايران دشمن مرئي نيست. بلكه فيالمثل در لباس احمد آقاي آژدان دشمن را فرو ميكنند كه خلق نداند دشمنش كيست. در اينجا آقاي دادستان اشارهاي به رفرم اصلاحات ارضي كردند و دهقانها و خانها كه ما ميخواهيم بياييم و بجاي دهقانها بار ديگر خانها را بگذاريم اين يك اصل بديهي و بسيار ساده تكامل اجتماعي است كه هيچ نظامي قابل برگشت نيست يعني هنگاميكه برده داري تمام ميشود، هنگاميكه فئوداليسم به سر ميرسد، نظام بورژوازي درميرسد، اصلاحات ارضي در ايران تنها كاري كه كرده راهگشايي براي مصرفي كردن جامعه و آب كردن اضافه توليد بنجل امپرياليسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است شركت هاي زراعتي و شركت هاي تعاوني. امپرياليسم در جوامعي مثل ايران براي اين كه جلودار انقلابات تودهاي بشود ناگزير است كه به رفرمهائي دست بزند.
آقاي رئيس دادگاه كدام شرافتمند است كه در گوشه و كنار تهران مثل نظامآباد، مثل پل امامزاده معصوم، مثل ميدان شوش، مثل دروازهغار برود و با كسانيكه زيرسر دارند، صحبت كند و بپرسد شما از كجا آمدهايد؟ چه ميكنيد؟ ميگويند ما فرار كردهايم. از چه؟ از قرضي كه داشتهايم. و نميتوانستيم بپردازيم. اصلاحات ارضي درست است كه قشر خردهمالك را بوجود آورد ولي در سير حركت طبقات اين ماندني نيست، خردهمالكي كه با ماموران دولتي ميسازد، نزديكتر است، ثروتمندتر است، آرامآرام مالكهاي ديگر را ميخورد، در نتيجه ما نميتوانيم بگوييم كه فئوداليسم در ايران از بين رفته. درست است شيوه توليدي دگرگون شده مقداري ولي از بين نرفته مگر همان فئودالها نيستند كه الان دارند بر ما حكومت ميكنند همان فئودالهاي سابق هستند كه حالا براي امپرياليسم دلالي ميكنند، بورژوا كمپرادور شركتهاي سهامي زراعي و شركتهاي تعاوني كه بيشتر بخاطر مكانيزه كرده ايران بكار گرفته شده تا كدخداها.
رئيس دادگاه: از شما خواهش ميكنم از خودتان دفاع كنيد.
گلسرخي : من دارم از خلقام دفاع ميكنم.
رئيس دادگاه: شما بعنوان آخرين دفاع از خودتون دفاع بكنيد و چيزي هم از من نپرسيد بعنوان آخرين دفاع اخطار شد كه مطالبي آن چه كه به نفع خودتان ميدانيد در مورد اتهام بفرمائيد.
گلسرخي: من به نفع خودم هيچي ندارم بگويم، من فقط به نفع خلقم حرف ميزنم. اگر اين آزادي وجود ندارد كه من حرف بزنم ميتونم بنشينم.
رئيس دادگاه: همانقدر آزادي داريد كه از خودتان بعنوان آخرين دفاع، دفاع كنيد.
خسرو گلسرخي: (با خشم و غرور) من مينشينم، مينشينم، من صحبت نميكنم، ....
رئيس: بفرمائيد.
گلسرخي ميرود و مينشيند.
بن مایه ها :
- خبر گزاری فارس
- ویکی پدیا
- كتاب حماسه خسرو گلسرخی – نوشته آرمان
در تاریخ 21/11/1385 ساعت 11:15 شبكه 3 سيما دفاعيات خسرو گلسرخي را با سانسور بخشهايي در برنامه «فوقالعاده» براي دومین بار پس از 33 سال پخش نمود. ( اولین بار در 29 بهمن سال 57 در پنجمین سالگرد اعدام وی - نقل از ويکي پديا). پس از آن بلافاصله سخنراني دكتر رحيم پورازغدي پخش شد كه ميگفت اينها به هر حال جاهل بودند و فكرشان به خاطر جهل و ناداني بود اما با رژيم شاه مبارزه ميكردند و چند بار روي ناداني و جهالت آنها تاكيد كرد و گفت با اين كه امام علي و امام حسين را قبول داشتند ولي نادان بودند. بعد معلوم شد با كلي ترس و احتياط و مصلحت و سبك سنگين كردن و با فتواي آقاي ضرغامي مجوز پخش گرفته است. ( البته امسال تعداد زیادی از فیلم های انقلاب از آرشیو محرمانه ی صدا و سیما خارج شد، از جمله سخنرانی 12 بهمن آیت الله خمینی در بهشت زهرا )
جالب اينجاست كه برخي گروههاي چپ متن سخنان اسلامي و ديني گلسرخي را سانسور ميكنند و گروههاي مذهبي هم سخنان ماركسيستي او را! خلاصه هر كس سعي در مثله كردن تاريخ به نفع خود دارد و آنچه به جا ميماند حقيقتي تكه پاره شده است كه امكان شناخت و قضاوت و نقد درست را از ميان ميبرد. به هر حال «انكار تاريخ» و آنچه كه - هر چه بوده - بخشي از وقايع تاريخي سرزمين ما بوده منجر به اين نخواهد شد كه «حقيقت» براي هميشه از ميان برود.
در زیر قسمتی از زندگی نامه، وصیت نامه و متن کامل دفاعیه ی گلسرخی آمده است. ( قسمت هایی که توسط شبکه ی 3 سانسور شده به صورت جملات زیر خط دار مشخص شده است. )
بخشی از زندگینامه
خسرو گلسرخي متولد دوم بهمن ماه 1322 شمسي در شهر رشت است. در كودكي پدرش قدير را از دست داد. مادرش شمس الشريعه وحيد، او و برادر دو ساله اش فرهاد را به شهر قم نزد پدربزرگ مادري شان حاج شيخ محمد وحيد برد. وحيد، مرد مبارزي بود كه روزگاري در نهضت جنگل ، در كنار ميرزا كوچك خان جنگيده بود. خسرو توسط وي تعليم ديد و تحت تأثير مبارزات و نظرات وي واقع شد و حتي شعرهايي به نام "جنگلي ها" و "دامون" در اين رابطه گفت و نام فرزندش را نيز "دامون" گذاشت. (دامون به معني پناهگاه، و انبوهي و سياهي جنگل است). در سال 1341، پس از درگذشت پدربزرگش همراه برادرش فرهاد به تهران رفت و در اتاقي كرايهاي در محله امين حضور سكني گزيد. او شب ها درس ميخواند و روزها كار ميكرد.
خسرو در اين سالها، از ادبيات نيز غافل نبود دوران شكوفايي فكري و فعاليت چشمگيرش در مطبوعات را ميتوان در سالهاي 48 تا 52 كه سال دستگيريش توسط ساواك است دانست. اما كار جدي اش را در شعر از سال 45 شروع كرد. گلسرخي در سال 48 با عاطفه گرگين، دوست همرزمش ازدواج كرد و داراي فرزندي به نام "دامون" شد كه اكنون با مادرش عاطفه گرگين در پاريس زندگي ميكند. يك هفته بعد از دستگيري خسرو گلسرخي، عاطفه گرگين نيز كه به وسيله يكي از همكارانش از دستگيري خسرو آگاه شده بود دستگير شد و با به زندان افتادن او به ناچار سرپرستي فرزندش به برادرش سپرده شد.
او در سحرگاه روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به جرم شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی، عليرغم آن كه به خاطر بودن در زندانِ ساواك هرگز نميتوانست در طرح گروگان گيري رضا پهلوي شركت داشته باشد، به همراه دوست همرزمش کرامتالله دانشیان به خاطر عقاید مارکسیستی و دفاع از عقایدش و محکوم کردن شاه و اعمال رژیمش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند.
وقتی دادگاه نظامی حكم اعدام گلسرخی و دانشیان را قرائت كرد آن دو فقط لبخند زدند و بعد دست یكدیگر را فشردند و در آغوش هم فرو رفتند.
محبوبیت گلسرخی و دانشیان ترس ساواك را برانگیخت آنها به تكاپو افتادند تا شاید در آخرین لحظات در آنها رسوخ كنند. به آنها كه با شكیبایی منتظر تیرباران بودند پیشنهاد شد كه از شاه تقاضای عفو كنند اما آنها فقط پوزخند زدند. ساواك وقتی دید با هیچ حربه ای قادر به فریب آنها نیست به گلسرخی پیشنهاد داد كه دامون پسرش را قبل از تیرباران ببیند. اما گلسرخی به این پیشنهاد هم جواب منفی داد، زندگی كه او می خواست از دست بدهد تا به وظیفه اش عمل كند آری برای او مرگ یك وظیفه بود. وقتی از او تقاضای ندامت نامه می كنند تا در نتیجه دادگاه تخفیف دهند، او می گوید هیچ كس از زندگی در كنار زن و فرزند گریزان نیست. من مثل هر انسانی زندگی را دوست دارم و دوست دارم مثل هر پدری رنگ چشمان فرزندم را ببینم اما راهی را كه انتخاب كرده ایم باید به پایان ببریم. مرگ ما حیات ابدی است ما می رویم تا راه و رسم مبارزه بماند اگر من ندامت نامه بنویسم كمر مبارزان را خرد نكرده ام ؟؟؟
در سحرگاه 29 بهمن در میدان چیت گر تهران وقتی او را به چوبه اعدام بستند از آن ها می خواهد چشمانش را نبندند.
او در وصیت نامه اش می نویسد :
من یك فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میكنم. و شما آقایان فاشیست ها كه فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدركی به قتلگاه میفرستید، ایمان داشته باشید كه خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب شما را خواهد شكافت. شما ایمان داشته باشید كه حكومت غیرقانونی ایران كه در 28 مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریكا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم كشیده ایران واژگون خواهد شد.
ضمنا“ یك عدد حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یك هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.
خسرو گلسرخی هم اکنون به همراه تنی چند از دیگر مبارزان زمان شاه مانند کرامتالله دانشیان(دوست و همرزمش که با او اعدام شد), محمد حنیف نژاد، سعید محسن، علیاصغر بدیعزادگان(از پایهگذاران سازمان مجاهدین)، و علی میهن دوست (از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین) و گروه بیژن جزنی که به همراه 8 نفر دیگر از همراهانش در ۳۰ فروردین ۵۴ در تپههای اوین کشتهشدند، در قطعه سی و سه بهشت زهرا به خاک سپرده شدهاند. یادشان گرامی باد.
متن کامل دفاعيات : (قسمت هایی که توسط شبکه ی 3 سانسور شده به صورت جملات زیر خط دار مشخص شده است.)
انالحياة عقيده و جهاد. سخنم را با گفتهاي از مولاحسين شهيد بزرگ خلقهاي خاورميانه آغاز ميكنم. من كه يك ماركسيست-لنينيست هستم براي نخستين بار عدالت اجتماعي را در مكتب اسلام جستم و آنگاه به سوسياليسم رسيدم. من در اين دادگاه براي جانم چانه نميزنم و حتي براي عمرم، من قطرهاي ناچيز از عظمت خلقهاي مبارز ايران هستم خلقي كه مزدكها و مازيارها و بابكها، يعقوب ليثها، ستارها و حيدر اوغليها، پسيانها و ميرزا كوچكها، ارانيها ، روزبهها و وارطانها داشته است. آري من براي جانم چانه نميزنم چرا كه فرزند خلق مبارز و دلاور هستم. از اسلام سخنم را آغاز كردم اسلام حقيقي در ايران همواره دين خود را به جنبشهاي رهايي بخش ايران پرداخته است. سيد عبدالله بهبهاني ها، شيخ محمد خياباني ها نمودار صادق اين جنبش ها هستند و امروز نيز اسلام حقيقي دين خود را به جنبشهاي آزاديبخش ملي ايران ادا ميكند، هنگامي كه ماركس ميگويد: "در يك جامعه طبقاتي ثروت در سويي انباشته ميشود و فقر و گرسنگي و فلاكت در سوئي ديگر در حاليكه مولد ثروت طبقه محروم است" و مولا علي ميگويد: "قصري برپا نميشود مگر آنكه هزاران نفر فقير گردند" نزديكيهاي بسياري وجود دارد چنين است كه ميتوان در اين تاريخ از مولا علي به عنوان نخستين سوسياليست جهان نام برد و نيز از سلمان پارسي ها و اباذر غفاري ها.
زندگي مولا حسين نمودار زندگي كنوني ماست كه جان بر كف براي خلق هاي محروم ميهن خود در اين دادگاه محاكمه ميشويم. او در اقليت بود و يزيد، بارگاه، قشون، حكومت و قدرت داشت. او ايستاد و شهيد شد هر چند يزيد گوشهاي از تاريخ را اشغال كرد ولي آن چه كه در تداوم تاريخ تكرار شد راه مولا حسين و پايداري او بود، نه حكومت يزيد. آن چه را خلق ها تكرار كردند و ميكنند راه مولا حسين است. بدينگونه است كه در يك جامعه ماركسيستي اسلام حقيقي بعنوان يك روبنا قابل توجيه است و ما نيز چنين اسلامي را اسلام حسيني و اسلام علي تاييد ميكنيم. اتهام سياسي در ايران نيازمند اسناد و مدارك نيست خود من نمونه صادق اينگونه متهم سياسي در ايران هستم، در فروردين ماه چنان كه در كيفر خواست آمده به اتهام تشكيل يك گروه كمونيستي كه حتي يك كتاب نخوانده است دستگير ميشوم. تحت شكنجه قرار ميگيرم (يكي از عمال ساواك فرياد ميزند:دروغه) و خون ادرار ميكنم بعد مرا به زندان ديگري منتقل ميكنند آن گاه هفت ماه بعد دوباره تحت بازجويي قرار ميگيرم كه توطئه كردهام. دو سال پيش حرف زدم واينك به عنوان توطئهگر در اين دادگاه محاكمه ميشوم. اتهام سياسي در ايران اينست كه زندانهاي ايران پر است از جوانان و نوجواناني كه به اتهام انديشيدن و فكركردن و كتاب خواندن توقيف و شكنجه و زنداني ميشوند. آقاي رئيس دادگاه همين دادگاه هاي شما آنها را محكوم به زندان ميكند. آنان وقتي كه به زندان ميروند و برميگردند ديگر كتاب را كنار ميگذارند مسلسل بدست ميگيرند.
بايد به دنبال علل اساسي گشت معلولها فقط ما را وادار به گلايه ميكند چنين است كه آنچه ما در اطراف خود ميبينيم فقط گلايه است. در ايران آنان را به خاطر داشتن فكر و انديشيدن محاكمه ميكنند چنانكه گفتم من از خلق جدا نيستم و نمونه صادق آن هستم اين نوع برخورد با يك جوان كسي كه انديشه ميكند يادآور انگيزيسيون و تفتيش عقايد قرون وسطايي است. يك سازمان عريض بوروكراسي تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد كه تنها يك بخش آن فعال است و آن بخش سانسور است كه بنام اداره نگارش خوانده ميشود. هر كتابي قبل از انتشار به سانسور سپرده ميشود درحاليكه در هيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست و بدينگونه است كه فرهنگ موميايي شده كه خاسته از روابط توليدي بورژوازي كمپرادور در ايران است در جامعه مستقر گرديده است و كتاب و انديشه مترقي و پويا را سانسور شديد خود خفه ميكند ولي آيا با تمام اين اعمالي كه صورت ميگيرد با تمام اين خفقان ميتوان جلوي اين انديشه را گرفت؟ آيا در تاريخ شما چنين نموداري داريد؟ خلق قهرمان ويتنام نمودار صادق آن است.پيكار ميكند و ميجنگد پوزه تمدن B52 آمريكا را بر زمين ميمالد. در ايران ما با ترور افكار و عقايد روبرو هستيم، در ايران حتي به زبانهاي بالنده خلقهاي ما مثل خلقهاي بلوچ، ترك و كرد اجازه انتشار به زبان اصل نميدهند، چرا كه واضح است آنچه كه بايد به خلقهاي ايران تحميل گردد همانا فرهنگ سوغاتي امپرياليسم، آمريكا كه در دستگاه حاكمه ايران بستهبندي ميشود ميباشد. توطئههاي امپرياليسم هر روز به گونهاي ظاهر ميشود اگر شما در زماني كه نيروهاي آزاديبخش الجزاير مبارزه ميكردند آن زمان را در نظر بگيريد، خلق الجزاير با دشمن خود رودررو بود يعني سرباز، افسر و گشتيهاي فرانسوي را ميديد و ميدانست دشمن اينست ولي در كشورهايي نظير ايران دشمن مرئي نيست. بلكه فيالمثل در لباس احمد آقاي آژدان دشمن را فرو ميكنند كه خلق نداند دشمنش كيست. در اينجا آقاي دادستان اشارهاي به رفرم اصلاحات ارضي كردند و دهقانها و خانها كه ما ميخواهيم بياييم و بجاي دهقانها بار ديگر خانها را بگذاريم اين يك اصل بديهي و بسيار ساده تكامل اجتماعي است كه هيچ نظامي قابل برگشت نيست يعني هنگاميكه برده داري تمام ميشود، هنگاميكه فئوداليسم به سر ميرسد، نظام بورژوازي درميرسد، اصلاحات ارضي در ايران تنها كاري كه كرده راهگشايي براي مصرفي كردن جامعه و آب كردن اضافه توليد بنجل امپرياليسم است. در گذشته اگر دهقان تنها با خان طرف بود، حالا با چند خان طرف است شركت هاي زراعتي و شركت هاي تعاوني. امپرياليسم در جوامعي مثل ايران براي اين كه جلودار انقلابات تودهاي بشود ناگزير است كه به رفرمهائي دست بزند.
آقاي رئيس دادگاه كدام شرافتمند است كه در گوشه و كنار تهران مثل نظامآباد، مثل پل امامزاده معصوم، مثل ميدان شوش، مثل دروازهغار برود و با كسانيكه زيرسر دارند، صحبت كند و بپرسد شما از كجا آمدهايد؟ چه ميكنيد؟ ميگويند ما فرار كردهايم. از چه؟ از قرضي كه داشتهايم. و نميتوانستيم بپردازيم. اصلاحات ارضي درست است كه قشر خردهمالك را بوجود آورد ولي در سير حركت طبقات اين ماندني نيست، خردهمالكي كه با ماموران دولتي ميسازد، نزديكتر است، ثروتمندتر است، آرامآرام مالكهاي ديگر را ميخورد، در نتيجه ما نميتوانيم بگوييم كه فئوداليسم در ايران از بين رفته. درست است شيوه توليدي دگرگون شده مقداري ولي از بين نرفته مگر همان فئودالها نيستند كه الان دارند بر ما حكومت ميكنند همان فئودالهاي سابق هستند كه حالا براي امپرياليسم دلالي ميكنند، بورژوا كمپرادور شركتهاي سهامي زراعي و شركتهاي تعاوني كه بيشتر بخاطر مكانيزه كرده ايران بكار گرفته شده تا كدخداها.
رئيس دادگاه: از شما خواهش ميكنم از خودتان دفاع كنيد.
گلسرخي : من دارم از خلقام دفاع ميكنم.
رئيس دادگاه: شما بعنوان آخرين دفاع از خودتون دفاع بكنيد و چيزي هم از من نپرسيد بعنوان آخرين دفاع اخطار شد كه مطالبي آن چه كه به نفع خودتان ميدانيد در مورد اتهام بفرمائيد.
گلسرخي: من به نفع خودم هيچي ندارم بگويم، من فقط به نفع خلقم حرف ميزنم. اگر اين آزادي وجود ندارد كه من حرف بزنم ميتونم بنشينم.
رئيس دادگاه: همانقدر آزادي داريد كه از خودتان بعنوان آخرين دفاع، دفاع كنيد.
خسرو گلسرخي: (با خشم و غرور) من مينشينم، مينشينم، من صحبت نميكنم، ....
رئيس: بفرمائيد.
گلسرخي ميرود و مينشيند.
بن مایه ها :
- خبر گزاری فارس
- ویکی پدیا
- كتاب حماسه خسرو گلسرخی – نوشته آرمان
۲ نظر:
خیلی خوب ، مفید و جامع بود، ممنون.
سلام
بیشتر از سی سال پیش خونهای ملت ما درخت استقلال ، ازادی ، جمهوری اسلامی را میوه دا ر کرد ولی متاسفانه رهبران ما غصهٔ پول چینی ها و معاملات با اینها را میخورند و یا اینکه غصهٔ. این فلسطینیها و یا بدتر از همه حزب الهی ها را میخورند . هرکس ریش داره با یک اسلحه ادعای اسلامی بودن میکنه . من هزار با ر برای جمهوری اسلامی حقیقی جان میدهم ولی حاضر نیستم یک قطره خون برای این اسلام خراب کنها بدهم . امیدوارم این رهبران ما در روز سال گرد انقلاب فریاد االله و اکبر های مردم را دلیل بر اغتشاشگری تعبیر نکنند همین الله و اکبر های مردم بود که رهبران ما را بر کار گزا شت . بنده سی سال پیش در مدرسهٔ طلاب قم درس خواندم و دو سال و نیم زندان شاه بودم . الله و اکبر
ارسال یک نظر